از سر دلتنگي



حميد رستمی

فیلم پیانو ساخته جین کمپیون حکایت ازلی_ابدی هنر و هنرمند است داستان تلخ و گزنده که محدود به هیچ تاریخ و جغرافیای خاصی نیست و از شمال ترین شمال تا جنوب ترین جنوب و از امروز تا فردا و دیروز و پریروز و همه روز گسترده است حکایت درک نشدن و دیده نشدن انگار هنر جواهری است که فقط انگشت شماری قادر به دیدنش هستند به خاطر همین تمایل باید عمری دربه‌در شوند و از زمین و زمان برایشان ببارد.

" آدا" با بازی هالی هانتر بیوه زنی لال و عاشق پیانو است که توسط پدرش به همراه دختر خردسال و البته پیانوی محبوبش راهی جزیره یی دوردست در نیوزیلند می شود تا با مردی که پیش از این هیچگاه ندیده ازدواج کند. 

اما سرنوشت خیلی زود او را به بازی می گیرد و به محض رسیدن به مقصد و ملاقات شوهرش در می یابد که باید پیانو را در همان کنار دریا ول کند چرا که شوهرش آن را وسیله یی کاملا زائد و بی مصرف می داند که به مشکلات حمل و نگهداری اش نمی ارزد.

و درست همین جاست که لال بودن شخصیت اصلی داستان، کارکرد خود را نشان داده و او از بدیهی ترین حقوقش محروم می شود و نمی تواند از آن دفاع کند و انگار این لال بودن هم سرنوشت محتوم دلسوختگان هنر در دنیاست که وقتی زبان رایج پول و تمکن مالی باشد هنرمند صرفا خاموش است و نظاره‌گر!

 هنرمندی که حتی نمی‌تواند پیانوی خودش را داشته باشد و روزها و شبها چون جسمی بی ارزش در ساحل بیفتد و باد و باران بخورد تا کَرَم یک فرد بجوشد و تصاحبش کند و بعد هم به بهانه آموزش، زن جوان را به خانه خود کشانده و در ازای مجوز برای استفاده از پیانو خود " آدا" را تصاحب کند و علنا رفته رفته در مسیر استثمارش گام بردارد.

 انگار ناف هنرمند را با سوء استفاده های ظالمانه اربابان قدرت ی و اقتصادی در کل جهان بریده اند و از آنجا که "پری رو تاب مستوری ندارد" هنرمندِ درمانده برای ارائه هنرش هم که شده، تن به هر خفتی بدهد.

 این داستان بدون تاریخ مصرف است و امروز در جای جای دنیا هزاران هنرمند را می توان نام برد که هر یک در رشته یی خاص و در ظاهر کاملا متفاوت از هم استثمار شده‌اند و برای تجربهء لذتِ خلقِ هنر و نشان دادن استعدادهای نهفته خویش به هر خفت و خواری تن بدهند.

 "جین کمپیون" در این فیلم با هیولا وار نشان دادن "شوهر _مالک" با بازی  سام نیل تمام قصه را در خدمت نشان دادن معصومیت "آدا" به کار می‌گیرد و اینجاست که جرج (  هاروی کایتل)  همچون فرشته نجاتی از راه رسیده و به رغم سوءاستفاده‌های جسمیِ ابتدایی، در ادامه با درک روح سرکش و خلاق "آدا" عشقی آتشین به او ارزانی می دارد تا از خود اعاده حیثیت کرده و تماشاگر را کمی امیدوارانه تر راهی دنیای واقعی کند‌ انگار که هر عاشقِ هنر به یک جرجِ رویایی که چیزی همچون  شهردار مادلن در  رمان بینوایان است نیاز مبرم دارد تا به خاطر رسیدن به قله‌های رفیع هنر در دره های خطرناک و پرتگاه‌های نابود کننده گم و گور نشود.


 رنج و سرمستی!

حمید رستمی

"فیلمی کوتاه دربارۀ عشق" دربارۀ مشتاقی و مهجوری ست و نمونه یی آشکار و مثال زدنی از یک عشق اساطیری ، که نفس وجود معشوق، مقدم بر هر لذتی ست و در همان صحنۀ آشنایی تومک » و ماگدا » جوانک عاشق در پاسخ سوال معشوق در مورد خواسته اش از عشق می گوید:"هیچ!" 
و این هیچ » دنیایی معنی با خود دارد که با متر و معیار خاص عشق های امروزی قابل سنجش نیست.

تومک» از پشت دوربین، روزها و ماهها عاشق شمایلی شده که هیچ اطلاعاتی از شخصیت، خواسته ها و روحیات معشوق نداشته و صرفا همه تن چشم شده است و در لابلای پرده ها و پنجره های آپارتمان های نقلی و چراغ سوزان کندویی دنبال "او" یی می گردد که حتی روحش هم از این سوداگری ها خبر ندارد و آن گونه هم که پیداست زندگی اش شرایط نرمالی نداشته و دچار بحران های متفاوتی ست و حتی از روش های غیر شرافتمندانه یی هم ارتزاق می کند اما با تمام این اوصاف از عشق خالص و بی ریایی تومک » ذره یی کم نشده و تمام لحظات خواب و بیدار و خورد و خوراک اش را با نحوه زندگی و دید زدن» ماگدا تنظیم می کند و حتی شغل دومی چون شیر فروشی را اختیار می کند و از پنج صبح بیدار شده و سرکار می رود فقط بخاطر اینکه بهانه یی باشد برای دیدار معشوق و آن جا که معشوق دعوتش را برای "بستنی خوردن" قبول می کند با گاری شیر فروشی در محوطۀ مجتمع آپارتمانی چنان رقص میانه میدانی را شروع می کند که عالم و آدم در سلامت عقلش تشکیک کنند . این شاید شرقی ترین نگاه به مقولۀ عشق باشد در سینمای جهان.

جایی که عاشق خیلی بیشتر از اینکه در پی وصل و به چنگ آوردن معشوق باشد به دنبال نفس لذت ناب خواستن است، خواستنی توأم با دردی جانکاه و البته لذت بخش که اوج آن در صحنه یی متجلی می شود که تومک، برای فراموش کردن عشق دنبال درد بزرگتری ست و با قیچی دست و پایش را ناکار می کند اما باز عاجز است از فراموشی یار.

تومک» وقتی که به خلوت یار راه پیدا می کند از مشاهده سرانجام عشق، سرخورده شده و فنا شدگی را انتخاب می کند چرا که او برای روزگار وصل هیچ برنامه یی نداشته و هدف او از عشق صرفاً سیاحت جمال یار از دور و پنهانی بوده و برای مقوله های جسمانی عشق هیچ تبحری نداشته و به سادگی کم می آورد. از اینجاست که جای عاشق و معشوق عوض شده و صید در پی صیاد می افتد و تومک مجروح به بیمارستان منتقل شده و از نظرها غائب می شود و این ماگدای معشوق است که - ابتدا خود تومک را بواسطۀ سن و سالش جدی نگرفته و تمسخر می کرد و بعدها هم کلمۀ عشق را برای جامعۀ امروز ناکافی می دانست- به عظمت نگاه والای عاشق پی برده و در به در به دنبالش می افتد و کار به جایی می رسد که از خانه تومک و از پشت عدسی دوربین اش آپارتمان خالی خویش را تماشا کرده و خود را در آئینۀ نگاه عاشق پیدا می کند.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ساوه و ساوجی ها خلوت گزیده golboneyasjd تی تی دانلود بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد. وبلاگ رسمی آموزشگاه زبان انگلیسی امیران audiovisualxxx فروشگاه بزرگ احسان -فروش انواع لوازم در سراسر ایران ....مریمانه های من مجله وبلاگی فارسی وبلاگ